کد مطلب:59757 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

سیمای علی در آینه جنگ خندق











جنگ احزاب (همان جنگ خندق) بعد از جنگ بنی نضیر (در سال پنجم هجرت) رخ داد، سپاه احزاب (از مكّه به سوی مدینه) روانه شدند، وقتی به مدینه (آن سوی خندق) رسیدند، مسلمانان از كثرت جمعیّت دشمن كه با ساز و برگ وسیع آمده بودند، به هراس افتادند[1] ، دشمن در پشت خندق ، زمینگیر شد، بیش از بیست روز جنگ آنان با مسلمین ، تنها با تیراندازی و پرت كردن نیزه انجام می گرفت (زیرا خندق و سنگر بزرگی كه مسلمین در برابر سپاه دشمن ، حفر كرده بودند، مانع ورود دشمن به داخل مدینه و جنگیدن با شمشیر می شد).

سپس رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مسلمین را برای نبرد با دشمن فرا خواند و آنان را برای رودررویی خشن با دشمن پرجرأت كرد و وعده پیروزی به آنان داد.

پس (از آنكه قریش از تحریك پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مطلع شدند) یكّه سوارانی از آنان برای پیكار به میدان تاختند كه از آنان این افراد بودند:

عمرو بن عبدود عامری ، عكرمة بن أبی جهل ، هبیرة بن ابی وهب مخزومی ، ضرار بن خطاب و مرداس فهری.

این دلاوران بی بدیل دشمن ، لباس جنگ پوشیدند و سوار بر اسبهای خود شدند و كنار چادرهای بنی كنانه (یكی از احزاب همیار خود) رفتند و به آنان گفتند:«برای جنگ آماده شوید». سپس به سوی مسلمین تاختند، وقتی كه به جلو خندق رسیدند، توقف كردند و به شناسایی خندق پرداختند و خود را به قسمتی از خندق كه عرض ‍ تنگتری داشت (و می توانستند با اسب از آن سو به این سوی خندق بجهند) روانه شدند و از آنجا به این طرف خندق جهیدند و خود را به سرزمین شوره زاری كه بین كوه «سلیع» و خندق قرار داشت ، رساندند و به تاخت و تاز پرداختند.

مسلمانان آنان را در آن وضع مشاهده می كردند، ولی هیچ كس از آنان پا به جلو نگذاشت و «عمرو بن عبدود» (یل مغرور قریش) شاخ و شانه خود را به مسلمین نشان می داد و آنان را به پیكار، فرا می خواند، در هر لحظه در این جریان امیرمؤ منان علی (علیه السلام) در حضور پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اظهار آمادگی می كرد و از آن حضرت اجازه می خواست كه به میدان رود، ولی رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به علی (علیه السلام) می فرمود:«آرام باش» و اجازه نمی داد به این امید كه مسلمانی دیگر، پا به پیش گذارد، ولی مسلمانان همچنان در خاموشی بسر می بردند واز هیچیك از آنان حركتی دیده نشد، چرا كه می دیدند «عمروبن عبدود» (غول بی باك) به میدان آمده ، از او و همراهانش هراس داشتند. عمرو بن عبدود، همچنان نعره «هَلْ مِنْ مُبارِزْ» سر می داد، وقتی كه از یك سو نعره «عمرو» طول كشید و از سوی دیگر تقاضای مكرّر امیرمؤ منان علی (علیه السلام) برای جنگ ادامه یافت ، رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ، علی (علیه السلام) را به حضور طلبید و عمامه خود را بر سر علی (علیه السلام) گذارد و بست و شمشیر خود را به علی (علیه السلام) داد و به علی (علیه السلام) فرمود:«اِمْضِ لِشَأْنِكَ؛ به سوی آنچه می خواهی برو». سپس گفت: «اَلّلهُمَّ اَعِنْهُ؛ خدایا! علی را یاری كن» و علی (علیه السلام) به میدان شتافت.







  1. تعداد نفرات سپاه دشمن بالغ بر ده هزار نفر، متشكل از احزاب مختلف كفر بود در حالی كه تعداد مسلمین از سه هزار نفر تجاوز نمی كرد.